لیالـی قَـدر ...

ساخت وبلاگ
[ ۲۰ ] خب، تو این مدت که نبودم؛ جایی مشغول به کار شدم؛ الحمدلله جای خوبیه، امیدوارم هر کسی مثل من دنبال کار می‌گشت، نتیجه جستجو و تحمل کردنش، جای خوبی برای کار باشه ...ت: تو این مدت، فعال شدم، مثل همون دویست و هفتاد و چهاری بودم؛ محکم و بااراده، اتفاق خوب اینه که دارم سعی می‌کنم اشتباهاتم رو اصلاح کنم؛ نگاه بدبینانه و منفی رو تا حد ممکن با دیدگاه درست و مثبت جایگزین کردم. الحمدلله ...ت۲: کتاب خوندم، رفتم چشم‌پزشکی برای لیزیک، دارم پی‌گیری می‌کنم که این هم حل شه ...ت۳: من واقعاً برای این موقعیت خدا رو شاکرم. خیلی خیلی الحمدلله رب العامین ...ت۴: راجع‌به ناراحتی‌ام با امیر حرف زدم، دلیل دلخوری‌ام رو نگفتم اما، بهش گفتم ناراحت شدم؛ اتفاق خوب اینکه با حرف زدن، ناراحتی‌ام واقعاً از بین رفت ‌‌‌‌‌...ت۵: هر کسی‌که آدم محترمیه، احترام می‌ذاره، رو چشم من جا داره ...ت۶: فردا مرخصی گرفتم، برم به کارهام برسم؛ مع‌الاسف این زن می‌خواد منو ببره گردش! اگه باهاش همراهی نکنم، خودش نمی‌تونه، اون‌طور که می‌خواد، بره! موقعیت خوبی نیست ...ت۷: حرف زیاد دارم، ولی واقعاً خوابم می‌آد، شب بخیر ...ت۸: دویست و هفتاد و چهار عزیزم؛ من با تمام وجود بهت افتخار می‌کنم ...:ت۹: خدا رو شکر، مثل همیشه اتفاقای خوب تـو راهه ... ( : لیالـی قَـدر ......ادامه مطلب
ما را در سایت لیالـی قَـدر ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : borjejedi بازدید : 354 تاريخ : پنجشنبه 6 بهمن 1401 ساعت: 22:06

[ ۲۱ ] بعد از مدت‌های طولانی، خواب آقام رو دیدم؛ بغلش گرم بود. برخلاف همیشه، یه خواب طولانی بود؛ همون لحظه هم می‌دونستم، قراره خیلی زود، این دیدار تموم شه ...ت: بلند بلند و با دلتنگی گریه می‌کردم؛ می‌گفتم: ما فرصت نکردیم اون‌طور که می‌خواهیم کنار هم باشیم؛ هنوز حالم از گریه‌هایی که کردم بده، واقعاً فرصت نشد، بیشتر داشته باشمش ...ت۲: این روزها بیشتر از قبل بهش احتیاج دارم به موهای جوگندمی‌اش که حتماً دیگه، سفیدِ سفید بود؛ چقدر وقتی بغلش کردم، گرماش رو دوست داشتم، همیشه دیدارها سرد و کوتاه بود، ولی این‌بار، همه‌چیز فرق می‌کرد ...ت۳: نفهمیدم خواسته‌اش چی بود؛ اومده بود منو ببینه؟! داغ دلم رو تازه کنه؟!ت۴: آه! من بابامو می‌خوام. بابا جونم، بابای خوبم، بابایی که هیچ‌وقت با هم نبودیم؛ بابایی که همیشه از هم دور بودیم، انگار قرار بود بهم عادت نکنیم؛ دلم برات یه ذره شده، چقدر خوب بود بغلم کردی؛ من خیلی حالم خوب شد با اینکه دارم گریه می‌کنم ...ت۵: کلی حرف نزده دارم؛ امروز علاوه‌بر حال روحی‌ام، سرم درد می‌کنه، دلم درد می‌کنه و کمرم داره می‌شکنه؛ نمی‌دونم باید چطور برم سر کار ...ت۶: غمگین هم هستم؛ اصلاً بهتره بعداً مفصل بیام حرف بزنم ...ت۷: خدا رو شکر، مثل همیشه اتفاقای خوب تـو راهه ... ( : لیالـی قَـدر ......ادامه مطلب
ما را در سایت لیالـی قَـدر ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : borjejedi بازدید : 56 تاريخ : پنجشنبه 6 بهمن 1401 ساعت: 22:06

[ ۲۲ ] دیروز با امیر قرار داشتم؛ چند ساعتی رو با هم بودیم، بیشتر توی سکوت کنار هم راه رفتیم؛ راستش از اینکه وقتی کنارش راه می‌رفتم، هوام رو داشت، حس خوبی گرفتم؛ انقدر حس خوبی بود که هر لحظه امکان داشت محکم بازوش رو چنگ بزنم! داشتم یه امیر واقعی رو می‌دیدم! خیلی واقعی بود! مع‌الاسف چند باری بهش خوردم و باعث شد مطمئن شم، عه! راستی راستی واقعیه! وقت رفتن، گفتم نگهت می‌دارم! گفت تنها می‌تونی دستم رو بگیری که نمی‌تونی! می‌تونستم‌ها! ولی رفتنی، رفتنیه ...ت: بهش نگفتم تا الآن جلوی خودم رو گرفتم، دستت رو نگیرم! ( :ت۲: دیروز بعد از خداحافظی، باهاش حرف زدم، حرف‌هایی که توی سرم بود و سکوت کرده بودم رو گفتم! راجع‌به همه چیز، باهاش حرف زدم!ت۳: دیروز تموم شد! ولی همه‌ی دیروز در من جمع شده! سهم بزرگی از آنچه می‌توانم نگهش دارم به اتفاقات دیروز اختصاص پیدا کرده ...ت۴: انقدر از لحظه‌های دیروز پرم، فکر می‌کنم بهترین موقع برای خداحافظیه، نمی‌دونم چرا الکی دست دست می‌کنه! برو و منو با خاطراتم تنها بذار ...ت۵: من به‌تنهایی با خاطراتت می‌تونم سال‌ها زندگی کنم و از تنهایی‌ام با یادآوری جزئیاتی که گذشت حرف بزنم ...ت۶: لحظه اول که دیدمش، در رو باز کردم، ناخودآگاه سمت راست رو نگاه کردم، منو دید و شناخت؛ یکخورده معذب بودم، حتی پاهامم ریز می‌لرزید؛ سعی کردم به خودم مسلط باشم؛ بهش سلام کردم، جواب داد؛ داشت کتاب‌ها رو نگاه می‌کرد! بهم نگاه نمی‌کردیم. جاش رو عوض کرد و ازش ممنون بودم ...ت۷: اینترنت قطع شده بود و نمی‌دونستم کجاست؟! برای اولین‌بار باهاش تماس گرفتم؛ جواب داد و منو می‌شناخت ...ت۸: کتابی که می‌خواست رو نگرفت؛ قرار بود براش کتاب بگیرم؛ رو به روی کتاب فروشی رفتیم آب‌ هویچ خوردیم؛ می‌گفت می‌خوری؟ گ لیالـی قَـدر ......ادامه مطلب
ما را در سایت لیالـی قَـدر ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : borjejedi بازدید : 74 تاريخ : پنجشنبه 6 بهمن 1401 ساعت: 22:06

یه وقتایی از این همه بی دست و پایی خودم، حالم بهم میخوره!انگار برای جنگیدن و به دست آوردن چیزی ساخته نشدم!یاد گرفتم فقط با شرایط کنار بیام؛ به هر قیمتی ...:/+دلم تنگ شده ...+دلم میخواد برگردم به قبل . لیالـی قَـدر ......ادامه مطلب
ما را در سایت لیالـی قَـدر ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : borjejedi بازدید : 57 تاريخ : چهارشنبه 19 شهريور 1399 ساعت: 22:37

دلم میخواد یه موزیک غمگین گوش بدم و گریه کنم ... بیست چهاری بدی رو پشت سر گذاشتم ... :/ لیالـی قَـدر ......
ما را در سایت لیالـی قَـدر ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : borjejedi بازدید : 58 تاريخ : چهارشنبه 19 شهريور 1399 ساعت: 22:37

تصمیم گرفتم دیگر دوستش نداشته باشم ...

یک تصمیم ناگهانی، یک فراموشیِ آگاهانه ...

درود و سلام بر پرنده‌ی آزادِ خیال و اوهام ...

: )

+پاکسازی از ماهِ آینده شروع خواهد شد.

+شاید هم زودتر : )

+اتفاقات دیگری را تجربه خواهم کرد ...

+شاید از حال و روز جدیدی بنویسم ...

+احتمالاً اینجا رو ببندم ...

+شیفت دیلیت ...

لیالـی قَـدر ......
ما را در سایت لیالـی قَـدر ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : borjejedi بازدید : 62 تاريخ : چهارشنبه 19 شهريور 1399 ساعت: 22:37

بعد از مدتها علائم حیاتیش رو دیدم!زنده ست ...کلی تایپ کردم که براش کامنت بذارم ولی منصرف شدم!دلم براش تنگ شده ...هر چند دلتنگی‌ها وقتی آدما تغییر می‌کنند عوض میشن!دلتنگی‌‌ات یه جوری میشه که حتّی اگه ن لیالـی قَـدر ......ادامه مطلب
ما را در سایت لیالـی قَـدر ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : borjejedi بازدید : 77 تاريخ : شنبه 9 فروردين 1399 ساعت: 3:51

دلم میخواد بیشتر بنویسم امّا؛به گمانم اینجا مناسب نیست!اینستاگرام را دوست نداریم؛توییتر به درد نوشته‌های کوتاه و بلند و روزمره ما نمی‌خورد!تلگرام دسترسی اش راحت‌تر است امّا مانده‌ایم با چه یوزری فعالی لیالـی قَـدر ......ادامه مطلب
ما را در سایت لیالـی قَـدر ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : borjejedi بازدید : 89 تاريخ : جمعه 25 بهمن 1398 ساعت: 23:16

من آدم بی‌رحمی نیستم امّا شرایط طوری شده‌است که دارم به این فکر می‌کنم اگر اتفاقی توی خونه افتاد باید چکار کنم؟!اول خونسرد باشم و هم‌زمان که دارم توی حالت ریکاوری می‌گذارمش بگم با صد و پانزده تماس بگی لیالـی قَـدر ......ادامه مطلب
ما را در سایت لیالـی قَـدر ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : borjejedi بازدید : 100 تاريخ : جمعه 25 بهمن 1398 ساعت: 23:16

بوی نا می‌آید؛خاطراتی کهنه،بغضی که وقت باران شدنشبا بخار یک فنجان چایپشت پنجره‌ای رو به خیاباندر خود می‌میرد ...:/+من در زمستانی‌ترین حالت پاییزم ...+اوضاع رو به راه شده، نگرانی‌ها کم، زندگی عادّی ... لیالـی قَـدر ......ادامه مطلب
ما را در سایت لیالـی قَـدر ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : borjejedi بازدید : 89 تاريخ : جمعه 25 بهمن 1398 ساعت: 23:16